ابراهیم اکبری‌دیزگاه

من چه در آن موقعی که مشغول نوشتن برکت بودم و چه اکنون، با شما هم‌نظرم که قشر روحانیت در ادبیات و فرهنگ ما معمولا با پیش‌داوری مواجه بوده.

گروه فرهنگ و هنر مشرق -  «صبح امروز برای حل مشکلات و دریافت حق و حقوق خود به مقابل مجلس رفته اما موفق به ورود به مجلس نشدم، تصمیم گرفتم یک نفر را که دارای سمت و مسؤولیت است به قتل برسانم. با دیدن یک روحانی به‌سمت وی حمله‌ور شدم؛ گمان می‌کردم چون مقتول روحانی است، باید دارای سمت و مسؤولیت باشد که به وی حمله‌ور شدم». این روایت قاتل روحانی‌ای است که قتل بی‌دلیل او در چند روز اخیر موجب پدید آمدن حواشی بسیاری شد. پیش‌داوری قاتل از اینکه «چون روحانی است پس مسؤول است» در اقشار وسیعی از جامعه ریشه دوانده است و این معضل فرهنگی و اجتماعی ناشی از عدم شناخت دقیق از این قشر و بعضا خطاهایی است که از سوی برخی روحانیان به تمام این قشر تعمیم داده می‌شود. «رمان برکت» روایت داستان یونس برکت، طلبه جوانی است که مانند بسیاری از مردم با مشکلات مختلف روزمره درگیر بوده و بعضا خطاهایی از وی سر می‌زند. سفر یونس برکت به روستای میانرودان و برخورد نامناسب اهالی روستا با این طلبه  اتفاقاتی را رقم می‌زند که اثر تحسین شده ابراهیم اکبری‌دیزگاه را خواندنی می‌کند. اکبری‌دیزگاه که پیش از این داستان‌های «شاه‌کشی» و «دستانش خونی، چشمانش گریان» و مجموعه شعر «قابیل توبه می‌کند» را به بازار نشر آورده است، با کسوت طلبگی خود و براساس تجربه‌های شخصی‌اش توانسته بازنمایی باورپذیری از یک طلبه در دنیای مدرن ارائه دهد؛ بازنمایی‌ای که به نظر می‌رسد می‌تواند در این پیش‌داوری‌های ناصحیح  تردید ایجاد کند. به بهانه تجدید چاپ سوم رمان برکت که برگزیده جایزه جلال و شهید حبیب غنی‌پور نیز هست گفت‌وگویی با ابراهیم اکبری‌دیزگاه داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 شما در این رمان تلاش داشتید به قشری نزدیک شوید که همواره درباره آنها پیش‌داوری بوده و مدام با جملاتی مانند آخوندها فلان و بمانند مواجه بوده‌ایم. آیا می‌توان انگیزه شما از نوشتن این رمان را تردید در این پیش‌داوری‌ها دانست؟
من چه در آن موقعی که مشغول نوشتن برکت بودم و چه اکنون که مشغول نگاشتن طرحی برای پرداختن به بعد دیگری از روحانیت هستم، با شما هم‌نظرم که قشر روحانیت در ادبیات و فرهنگ ما معمولا با پیش‌داوری مواجه بوده و شناخت خوبی از وضعیت دین و زندگی مبلغان دین ارائه نشده است. از همان ابتدا ادبیات داستانی عمدتا این نهاد و این قشر را با تمسخر و با مفاهیمی مثل خیانت، تحجر و... معرفی می‌کردند. به طور مثال اگر به داستان کوتاه «درد دل ملاقربانعلی» محمدعلی جمالزاده نگاه کنید  یک شیخ منفی در آن حضور دارد یا اگر رمان «همسایه‌ها»ی احمد محمود را ملاحظه کنید- اگرچه این رمان، رمان خوبی است- با این حال با یک شخصیت آخوند بسیار منفی و پیش‌داوری‌شده مواجه هستیم که در طویله زندگی و تدریس می‌کند. بر خلاف این رویه، جریان مسیحیت عمدتا به وجه انسانی مبلغان مسیحی و روحانیان این آیین پرداخته و اگر هم ویژگی‌های منفی‌ای برای آنها قائل شده بی‌شک وجوه مثبت آنها را هم بیان می‌کند و شخصیت‌های جذابی از آب درمی‌آورند. در کتاب «قدرت و جلال» که در ایران به عنوان «مسیحای دیگر، یهودای دیگر» شناخته می‌شود، روحانی‌ای وجود دارد که اگر چه دچار خطاهای بسیاری بوده و حتی مشروب‌خواری نیز می‌کند اما واقعا یک انسان مسیحی است و انگار مسیح را در سیمای این آدم می‌بینیم.  من در این کتاب تلاش داشتم دنیای بخشی از طلبه‌ها را نشان دهم که در درجه اول یک انسان است و امکان دارد با زن و بچه و پدر و مادرش مشکل داشته باشد که دارد. در کنارش به دنبال تبلیغ دین است که در رساندن این پیام نیز ممکن  است بعضا دچار اشکال شود اما در نهایت چون دل در گرو خدا دارد و در این راه تلاش می‌کند بر برخی از این مشکلات فائق می‌آید و آینده‌اش تاریک نیست بلکه  روشن است.


 اینکه گفتید «بخشی از طلبه‌ها» مساله مهمی است. چون راوی یک نفر و به نمایندگی از جامعه طلبه‌ها و روحانیت محسوب می‌شود و طلبه‌ای دیگر در قیاس با او در داستان حضور ندارد به همین دلیل ممکن است این شائبه در ذهن مخاطب پیش بیاید که همه به همین شکل هستند. آیا شما از این هراس نداشتید که شخصیت اول داستان تبدیل به تیپی از روحانیت شود و به جای پیش‌داوری‌های قبلی، پیش‌داوری جدیدی را که ممکن است چندان درست هم نباشد، در ذهن مخاطب ایجاد کنید؟ کما اینکه برخی در نقد کتاب‌تان نوشته بودند این یک آخوند «هرهری مذهب» نه چندان دیندار با رفتارهایی متناقض است که می‌توان بسیار نقض این شخصیت را در دنیای واقعی مشاهده کرد.
حقیقتا موقع نوشتن این مساله برای من پیش نیامد. من به دنبال روایت یک طلبه‌ای به نام یونس برکت بودم. اینکه این شخصیت پیچیده یا ساده شود، تبدیل به تیپ داستانی یا غیرداستانی شود اصلا مساله من نبود. اما درباره دوستانی که آن نقدها را نوشتند من می‌توانم بگویم که برایشان احترام قائلم به هرحال این نقدها خوانش آنها از این کتاب بوده اما این تحلیل‌ها تقلیل‌گرایانه است  به طوری که رمان را به 10 صفحه از کتاب فروکاسته بودند در حالی که کتاب304 صفحه است. این تحلیل‌های تقلیل‌گرایانه به منتقد و  خواننده توأمان ضربه می‌زند.  این آدم فقط در سیر و سلوک خود دچار شک است و به ورطه مشکلاتی افتاده است و می‌خواهد آنها را حل کند. او دچار چالش است.  دوستانی که به این شکل به اثر نقد کرده بودند به گمانم خیلی با دنیای طلبگی آشنایی ندارند و یحتمل از دور به دنیای طلبگی و روحانیت نگریسته‌اند. مثلا حاج‌آقا انصاریان را آن هم باز از راه دور و روی منبر می‌بینند و شخصیت ایشان را به تمام دنیای طلبگی تعمیم می‌دهند. این طلبه مانند بقیه مشغول زندگی است و ابتلائات مخصوص به خودش را دارد و با مسائل مختلف دنیای مدرن مواجه است. یک‌سری از مردم گمان می‌کنند همه آخوندها در رفاه زندگی می‌کنند و به هیچ وجه درگیر مسائل مالی و مشکلات مختلف زندگی که برای هر کسی وجود دارد، نیستند. در حالی که من گمان می‌کنم 10 درصد روحانیون هم به این سیاق زندگی نمی‌کنند و 90 درصد در طبقات ضعیف اقتصادی زندگی می‌کنند. من الان در شهرکی زندگی می‌کنم که حدود 10 هزار طلبه در آن ساکن هستند. من با اینها از نزدیک مراوده دارم و اصلا با اینها مشغول زندگی هستم؛ به هیچ وجه این تصور و پیش‌داوری از سطح زندگی روحانیان صحیح نیست. بارها به من و دوستانم گفته شده که مگر طلبه می‌تواند مشکل مالی داشته باشد؟ در همه قشرها این تفاوت درآمد وجود دارد. 10 درصد نظامیان هم ثروتمند هستند، به همین نسبت معلمان و سایر مشاغل اما آیا این تعمیم برای شغل آنها نیز وجود دارد که گمان کنیم هیچکدام‌شان مشکل مالی و اجتماعی در زندگی خود ندارند؟ یونس برکت هم گیر قسط عقب‌افتاده، اجاره منزل و... است، مثل بسیاری از افراد جامعه.


 از همین جا می‌خواستم گریزی بزنم به طلبگی خودتان. شاید هنوز برخی مخاطبان ما از طلبگی شما آگاهی نداشته باشند. آیا خودتان تجربه تبلیغ در چنین فضاهایی را داشته‌اید؟
تجربه من در تبلیغ بسیار تلخ‌تر از داستان یونس برکت است. از بزرگان یاد گرفته بودیم که وقتی به دفتر تبلیغات می‌رفتیم از آنها می‌خواستیم که ما را به جایی بفرستند که معمولا طلبه‌ها نمی‌روند. من نمی‌توانم بگویم داستان برکت دقیقا عین خاطرات شخص خودم است اما بخشی از آن اقتباس از تجربه‌های خودم بوده و قطعا اگر خاطرات خودم را منتشر می‌کردم بدتر و تلخ‌تر از چیزی است که در داستان آمده است.


 طلبگی شما در عین زیستن در کف جامعه با نگاهی جامعه‌شناختی باعث می‌شود تا از شما بپرسم مصائب و مسائل یک طلبه در جهان مدرن و جامعه ایرانی چیست؟
پاسخ به این سوال نیازمند ساعت‌ها بحث و گفت‌وگو است اما هم‌اکنون و در جامعه ایرانی شاید 2 مساله مهم‌ترین چیزی است که یک طلبه با آن مواجه است. اول اینکه مردم او را نماینده حکومت دینی  و همه اتفاقات روی داده در آن می‌دانند. در این مقوله زمانی که یک نفر سخنران است، به منبر می‌رود صحبت‌هایش را مطرح می‌کند و بعد می‌رود اما زمانی مبلغ برای تبلیغ می‌رود و با مردم و در هر لحظه با آنها زندگی می‌کند. اصل هم تبلیغ است و سخنرانی تنها بخشی از تبلیغ محسوب می‌شود. در تبلیغ میان مردم هستی و باید علاوه بر سخن، کردار و رفتارت هم براساس دین باشد، باید  واکنش و کنش‌های آنها را در تاثیر از صحبت‌ها و کردار خودت مشاهده کنی. این مقوله تبلیغ  بسیار مهم است در حالی که عمدتا توجه کمتری به آن می‌شود. طلبه وقتی در محل تبلیغ حضور پیدا می‌کند باید پاسخگوی بسیاری از اتفاقات رخ داده در جامعه  باشد که لزوما موید نقش خود او در آن اتفاقات نیز نیست اما مردم به نوعی او را نماینده حکومت دینی می‌دانند. این بزرگ‌ترین چالش است.   اما چالش بعدی که همه مبلغان دنیا با آن دست و پنجه نرم می‌کنند این است که  انسان در هیچ دوره‌ای از ادوار تاریخ بشری مانند امروز صراحتا اعلام نکرده بود که خدایی وجود ندارد. با اینکه تعداد این آدم‌ها کم است اما صدای آنها بسیار بلند است. در گذشته اگر می‌پرسیدند دین چه می‌گوید، امروز از اصل و اساس آن سوال می‌کنند که اصلا دین به چه دردی می‌خورد؟ از اینها بگذریم، طلبه باید با فنون و رموز مختلف از خرافات تا مکاتب بشری آشنایی داشته باشد. بر قرآن و احادیث وسیره مسلط باشد و حتما دینداری اندیشمندانه را در قیاس با دینداری احساسی و بعضا توام با خرافات مورد توجه قرار دهد. روحانیت متاسفانه امروزه نتوانسته به صورت کامل پاسخگوی نیازهای جامعه امروز باشد و گاهی سراغ ژانر مسابقه سیب‌خوری و روی آوردن به آخوندهای سلبریتی رفته است.


 یکی از ویژگی‌های این رمان رئال بودن آن است که در بستر روزمره اتفاق می‌افتد و در عین حال به مسائل دینی نیز می‌پردازد. این امر زمانی برجسته می‌شود که عمده قصه  و رمان‌های دینی در بستری خاص و منحصر به فرد مطرح می‌شود. سوال من این است که آیا شما این اثر را اجتماعی می‌دانید یا دینی و از سوی دیگر آیا می‌توان از رئالیسم به دنیای دینی رسید؟
این اثر هم می‌تواند اجتماعی باشد، هم دینی و هم رئال. این مفاهیم در کل قابل جمع است و تناقضی بین آنها نمی‌بینم.  اگر به لحاظ سبک‌شناسی نگاه کنیم داستان در بستر رئال روایت می‌شود. اگر از این زاویه نگاه کنیم که داستان در بستر اجتماعی از انسان‌ها و مسائل آنها روایت می‌شود، در گونه اجتماعی قرار می‌گیرد و از این جهت که مساله اصلی رمان «دین» است آن را می‌توان جزو ادبیات دینی دانست. اما به طور کلی من این اثر را دینی می‌دانم چون روایت داستانی از زندگی طلبه‌ای است که دغدغه‌اش تبلیغ و تبیین دین است و پیرنگ داستان نیز در فضایی دینی و با دغدغه ایمان و دین مطرح می‌شود. حتی در پایان‌بندی کتاب نیز تبلوری از قیامت مجسم می‌شود  که مردم می‌روند به سمت عید فطر - همان فطرت خود - و رستاخیز دیگری برای آنها صورت می‌پذیرد.


 داستان این کتاب روایت «من» یونس برکت است. داستان اول شخصی که به نظر کند پیش می‌رود و احتمالا مخاطب عام نتواند براحتی آن را به اتمام برساند. به نظر خودتان این سِر نه چندان سریع و روایت اول شخص و درونیات او از مخاطبان اثر نمی‌کاهد؟
ما مشکل فرهنگی بزرگی داریم که در مدرسه و دانشگاه و رسانه‌مان به افراد یاد نمی‌دهیم چگونه یک اثر را بخوانند. به همین علت مخاطب درخواست اثر اندیشمندانه می‌کند اما در مواجهه با چنین آثاری معده‌اش توانایی هضم آن را ندارد. ذائقه مخاطب امروز فست‌فودی و ساندویچی است و مدام به دنبال مطالب سطحی و بعضا پوچ و تفننی برای سرگرمی خود می‌گردد. آثار و کتاب‌های عامه‌پسند چه در عرصه مذهبی و چه در عرصه‌های دیگر  در جامعه به وفور رشد یافته‌اند و زمانی که برخی مخاطبان با برکت مواجه شدند پیام می‌دادند اینهایی که می‌گویی یعنی چه و به چه دردی می‌خورد؟ من به آنها حق می‌دهم که اصلا نمی‌داند رمان چیست. من اعتقاد دارم رمان برای تخدیر آدم‌ها نیست، برای بیداری  آنهاست و باید برای خواندن آن زحمت بکشند. آسیب دیگری هم مطرح است و آن اینکه در چند دهه اخیر نویسندگان متعهد و مذهبی نتوانسته‌اند برای مردم خود رمان خوب بنویسند و بعضا متون ادبی را در زمره رمان حساب می‌کنند.  اینکه نویسندگان مذهبی برای مخاطبان خود نتوانسته‌اند رمان بنویسند دلیل نمی‌شود که مردم متوقف شوند و به همین دلیل رو به خاطره‌خوانی و تاریخ شفاهی آورده‌اند و هجرت از خاطره‌خوانی به رمان کار بسیار سختی است. ما 10 سال باید وقت بگذاریم تا این مخاطبان را که کم هم نیستند را به سمت رمان و فهم آن متمایل کنیم.


 در گفت‌وگویی که ابتدای امسال با شما داشتیم، خبر از چاپ چند رمان دیگر دادید که گویا این اتفاق نیفتاد؛ دلیل آن چه بوده است؟
من هم‌اکنون چند اثر دیگر دارم که آماده چاپ هستند. امسال می‌خواستم 2 تا از آنها را منتشر کنم اما دوستی به من گفت دست نگهدار و هر سال فقط یک اثر منتشر کن  تا مخاطبان بتوانند به ارزیابی درستی از تو و کتاب‌هایت برسند. با این حال تا یک ماه پیش مشغول نوشتن رمانی در فضای انقلاب اسلامی بودم که به اتمام رسید. این رمان داستان مردی در شب دوازدهم بهمن است که پسر خودش را گم کرده است و در فضای سوررئال روایت می‌شود.  در ادبیات انقلاب کمتر مشاهده می‌کنیم که آثار از فضای روایت صرف به اشکال دیگری سوق پیدا کند. من در این رمان فضا و بستر را به هم زده‌ و مثلا ضحاک ماردوش و کاوه آهنگر  و ابراهیم خلیل را از  دل تاریخ به دوران  انقلاب آورده‌ام.

* روزنامه وطن امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس